گفت و شنود رادیو فرهنگ با علیرضا سپاهى لایینى شاعر و روزنامه نگار کرد خراسانى پیرامون تیراندازى جواد امیرى رییس پاسگاه سنگدیوار به برادرشان حمید سپاهى لایینى

در گفتگوى امروز رادیو فرهنگ همراه شدیم با ” علیرضا سپاهى لایینى” شاعر و روزنامه نگار کرد خراسانى و در مورد آسیب دیدن برادرشان که چوپانى در منطقه مرزى سنگدیوار میباشد توضیح دادند ، رئیس پاسگاه که جوانى بنام جولد امیرى میباشد دو تیر به پاهاى حمید زده است که شرح ماجرا و بى مسئولیتى این رئیس پاسگاه را از زبان آقاى سپاهى میشنویم : تیر اندازى به مردی که دعوا نمی‌داند چیست و چوب چوپانی‌اش را حتی روی مورچه‌ای نکشیده‌است. شکر خدا تیر کلاش معرفت حالیش بوده و به ساق پا خورده‌. پا را قلم کرده‌ اما خوشبختانه برادرم را نکشته‌. تیرها را جوادامیری رئیس پاسگاه جوان سنگدیوار شلیک کرده که اخیرا دوره‌ی افسری‌اش تمام شده و لابد برای کسب تجربه و تمرین تیراندازی فرستاده شده به نقطه‌ی صفر مرزی؛ همانجا که مردم مرزدارم پنج قرن است بی‌تفنگ و تیغ، با چوب چوپانی و بیل باغداری و داس زراعت، مرز را پاسداری کرده‌اند و سفره‌ی سخاوت و محبت میهمان‌نوازیشان را از هزارمسجد تا البرز و زاگرس گسترده‌اند…

ما برای مرزداری مزدی نمی‌گیریم. ما در کار مرزداری محرومیت می‌کاریم و غصه می‌خوریم. خوشبختانه برای محافظت از ما پاسگاه مرزی هم ساخته‌اند… مردم روستا شاهدند که پدر و مادرمن، پدر ومادر همین برادر تیرخورده، دست کم ۲۰ سال از روسای پاسگاه سنگدیوار در خانه‌ی خودمان پذیرایی و میزبانی کرده‌اند و حالا امروز مزدمان را گرفتیم. جوانی به نام جواد انیری، تفنگش را برداشته، رفته سروقت برادر چوپانم. رفته در حضور گله‌ی گوسفند، در عمق یک کیلومتری خاک ترکمنستان به او دوتیر شلیک کرده. برادرم که او را شناخته با روی باز به استقبالش رفته و صدایش زده که منم آشنا. اما او در فاصله‌ی ۱۰ متری حمیدرضای ما را نقش زمین کرده. و بعد اجازه نداده که رفیق چوپانش او را سوار الاغ کند و به روستا برساند، تا آنجا که حمید جلوی چشم رئیس پاسگاه جوان از حال رفته‌…. و بعد رئیس پاسگاه که از اشتباهات مکرر خود مستاصل شده، بالاخره راضی به حمل پیکر نیمه‌جان شده و به برکت دعای دو کودک خردسال و همسرش که پابه‌ماه است و مادرش که هنوز داغدار آن برادر دیگر است، حمید پیش از مرگ به درگز و دکتر رسیده‌است.
خدارا شکر ترکمن‌ها از دور شاهد ماجرا بوده و گزارش کرده‌اند، وگرنه گویا رئیس جوان منکر شاهکارش بوده و می‌خواسته آن را گردن ترکمن‌ها بیاندازد. باز هم گلی به جمال همسایه‌ای که ظاهرا دوستت نیست. فکرش را بکن که از دوست به دشمن پناه ببری… فکرش را بکن که تنها گواه مظلومیتت، دشمنت باشد.
من این گزارش را نوشتم، چون متاسفانه تنها کاری است که بلدم برای برادر مجروح و مظلومم بکنم تا شاید کمی از رنجش روی تخت بیمارستان بکاهم و دلم را از عقده‌ی اینهمه اندوه و اسف، سبک کنم.
و خدا را شکر که حمید زنده است…که هنوز زنده‌ایم ما. در پایان این گفتگو آقاى سپاهى یکى از سروده هاى خود را براى شنوندگان دکلمه کردند ، توجه شما وا به شنیدن این گفتگو جلب مینماییم

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

پنج × دو =