نوشتاری از یکی از شاگردان محمدعلی طاهری در مورد روزهای اخیر

در این نوشتار خانم زهرا شفیعی از عصری می‌گوید که کم از عصر تفتیش عقاید قرون وسطی ندارد حال‌آنکه ادعا می‌کنیم در عصر تکنولوژی و عصر تمدن‌ها زندگی می‌کنیم …

او در این نوشتار خطاب به نسل آینده می‌گوید: ” فرزندانم … نوه‌هایم … ندیده هایم … چه روزهایی گذراندیم … چه چیزهایی که به چشم دیدیم و مجبور شدیم چشم‌هایمان را ببندیم و بگوییم هیچ‌چیز ندیدیم … چه چیزها که شنیدیم و خودمان هم باور نکردیم چه چیزها که روایت شد و روایت کردند و خودمان راویان را ساکت کردیم تا شاید لقمه نان به جفا به دست آمده‌ی مان را نستانند … آه فرزندانم … نوه‌هایم … ندیده هایم نمی‌دانم شما کی پا به دنیای مریض و گرفتارم می‌گذارید اما امیدوارم تا آن روز که شما به زمین سفر می‌کنید ایرانم آباد شده باشد و تمام رویدادهای رفته بر ما را در موزه‌ها و کتاب‌های تاریخ بخوانی و ببینی… ”

 

در زیر متن این نوشتار به طور کامل منتشر می‌شود و البته شایان ذکر است که نشر نوشتار همه عزیزان در رادیو فرهنگ صرفاً دیدگاه نگارنده می‌باشد و لزوماً دیدگاه رادیو فرهنگ نیست لذا مسئولیتی در قبال آن ندارد

چه داستان عجیب‌وغریبی داریم اصلاً نمی‌شود به چشم و گوش و اعتماد خودت هم اعتماد کنی …
عجیب است که در عصری زندگی می‌کنیم که کم از عصر تفتیش عقاید قرون‌وسطی ندارد حال آنکه ادعا می‌کنیم در عصر تکنولوژی و عصر تمدن‌ها زندگی می‌کنیم …
عجیب است که نسل آینده‌ام از این تفاوت فاحش و همزیستی با این‌همه دروغ و دغل‌بازی و بزن و ببند عصر تمدن‌ها و تداخل عصر سیاه قرون وسطی و وحشیگری‌های خصومت بار آنان که قلاده‌هایشان دست شیاطین است را هرگز باور نخواهند کرد تفاوت عکس‌ها و فیلم‌ها که لبخند بر لب و گونه‌های رنگ آفتاب و داستان‌های شلاق و شکنجه و زندان و حصر و تهدید و اعدام … آه … فرزندانم … نوه‌ها و ندیده هایم … روزگاری در عصری زندگی می‌کردیم که نفرین شده بودیم و تسخیر … می‌گفتند بخور می‌خوردیم و می‌گفتند بخواب می‌خوابیدیم و می‌گفتند بیا می‌رفتیم می‌گفتند برو می‌رفتیم می‌گفتند تولید مثل کن تولیداتمان را بالا می‌بردیم می‌گفتند تولید مثل نکن تولید را کاهش می‌دادیم می گفتند بمیر می‌مردیم و هیچ کس هم حرفی نمی‌زد و اعتراض هم نمی‌کرد و اگر از این میان یکی تمرد می‌کرد و اعتراض می‌کرد به یک‌باره نسلش را شبانه از بین می‌بردند تا هیچ وقت هیچ کس نگوید چرا؟ چه شد؟ و جالب است که هیچ کس هم سراغ از آنکه شبانه طعمه شده بود نمی‌گرفتند …

آه … فرزندانم … نوه‌هایم … ندیده هایم … چه روزهایی گذراندیم … چه چیزهایی که به چشم دیدیم و مجبور شدیم چشم‌هایمان را ببندیم و بگوییم هیچ چیز ندیدیم … چه چیزها که شنیدیم و خودمان هم باور نکردیم چه چیزها که روایت شد و روایت کردند و خودمان راویان را ساکت کردیم تا شاید لقمه نان به جفا به دست آمده‌ی مان را نستانند … آه فرزندانم … نوه‌هایم … ندیده هایم نمی‌دانم شما کی پا به دنیای مریض و گرفتارم می‌گذارید اما امیدوارم تا آن روز که شما به زمین سفر می‌کنید ایرانم آباد شده باشد و تمام رویدادهای رفته بر ما را در موزه‌ها و کتاب‌های تاریخ بخوانی و ببینی … آه فرزندانم… نوه‌هایم … ندیده هایم …

شاید تاریخ هم دچار حادثه شود شاید تاریخ تحریف شود شاید موزه‌ها استطاعت و تحمل این‌همه عجایب از خلق عصری منقرض شده از دوران رو سیاهی‌ها را تاب نیاورد ولی می‌خواهم تاریخ را بی کم و کاست برایت به میراث بگذارم تا بدانی دزدها در این عصر نه شب‌ها که روزها می‌دزدیدند و هیچ کس هم از دزدی‌هایشان شکایت نداشت …
نه به مقدار کم که تا آنجا که جا داشتند و خرخره‌هایشان توان بلعیدن داشت و تا چند نسل بعدترشان را پوشش می‌دادند و این دزدان در میان مردم مفتخر به سمت‌های کلیدی و حساس کشور بودند یکی‌شان رییس بانک‌هایی بود که مردم از صبح تا شب کار می‌کردند و پولی پس انداز می‌کردند تا بلکه بتوانند روزی روی خوش زندگی را ببینند و پول‌هایشان را به اعتماد تبلیغات تلویزیون و رسانه‌ی طماع و حریص و فریبکار به خمره‌ی سیری ناپذیر بانک سرازیر می‌کردند یکی‌شان در شورای شهر بود و یکی‌شان در مجلس شورای شهر بود یکی‌شان شهردار بود و یکی‌شان مدیر و معاون و وزیر و رییس و … وای از این‌همه دزدی که می‌دزدید و هیچ کس اعتراض نمی‌کرد و اگر کارگری اعتراض می‌کرد که سهم حقوقش را نداده‌اند و شش ماه است کرایه خانه‌اش  عقب افتاده قپونی زده و به چهارمیخش می‌کشیدند و دور شهر می‌تاباندند و اعلام می‌کردند در همان رسانه‌ی ملی‌مان!!!
که”آیا کسی هست که از این دستگاه و سیستم ناراضی و از حاکمان فاسدش آتویی داشته تا رو کند و آبرو ریزی کنیم و به وقت مقتضی اقدام به بازسازی و ترمیم اخلاق کنیم…آه از آنان که فریبشان می‌خوردند کل کشان و پای کوبان ” که بالاخره دوران سیاهی و خفقان و مرگ تمام شده اما زهی خیال باطل که این تیر خورده بر قلب هنوز تیر می‌کشد” آه فرزندانم …نوه‌هایم … ندیده هایم … آرزویم آبادانی کشورم است اما اگر اجل مهلتم نداد آرزو می‌کنم تو هم هرگز به این سفر نیایی …

الهی همه می‌دانند مرگشان نزدیک است و این‌چنین یکدیگر را می‌درند وقتی  این‌همه می‌بینم صدای فرشتگانت در گوشم زنگ می زند “خدایا این انسانی که در زمین فساد می‌کند و خون‌ها می‌ریزد قرار است چه شاهکاری خلق کند که تا امروز صبوری کردی و صدای استغاثه‌های مظلومین “خرمن ستمکاران را نسوزانید”

خدایا صبرمان لبریز شده است و دلمان تحمل این‌همه زخم زبان شنیدن از دوست و دشمن ندارد خدایا سخت است ببینی و نبینی “سخت است بشنوی و نشنوی سخت است آدم باشی و نباشی”امروز بعد از روزهای پر التهاب انتخاب از بین آنچه راهی جز انتخاب کردنش نداشتیم معترضان را دستگیر و معلوم‌الحالشان  کرده‌اند دوستانمان که جگر شیر داشتند و به میدان رفتند و شعارها سر دادند یکی را از سیستان و بلوچستان ربودند و دیگری را از آران و بیدگل و آن یکی را از اصفهان و تبریز و قم و مشهد و … ولی خدایا همه‌ی مان صدایت می‌خواهیم بکنیم و فریاد سر دهیم …

فرزندانم … نوه‌هایم … ندیده هایم …دست بر زانوانمان می‌گذاریم و ایران را و جهان را آباد و آماده‌ی آمدنتان به زمین می‌کنیم … مقدمتان پر برکت بادا …

زهرا شفیعی دهاقانی

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

11 − هشت =