دلنوشته ای از شهناز اکملی برای پسرش مصطفی کریم بیگی که در عاشورای هشتاد هشت با گلولهای پیشانیاش را شکافتند. مادری که به تنهایی در برابر مصادره کنندگان جسد و آرمان فرزندش ایستاد و به جای ستایش قاتلان، تبدیل شد به صدای به قتلرسیدگان، او فقط مادر مصطفی نیست او مادر بسیاری از بیصدایان است که به همین جرم زندانی شد و حالا هم به یک سال زندان محکوم:
امسال عددت به ده رسید ، ده سال است جاودانه ای و ده سال است که دلتنگم ، خرداد و تیر و دی ماه از قلب پاره پاره ی مادران گذشت و امسال آبان ماه هزار و پانصد تکه شد قلب هایمان .
راستی که چه زیاد است هزار پانصد وقتی پای ” جان” درمیان باشد ، هزار و پانصد جانِ عاشق ، هزار و پانصد آرزو ، هزار و پانصد مادر و قلب پاره پاره یشان ، کاش میشد به آنها بگویم مرهمی نیست بر این درد ، زمان هم کوتاهی میکند و فقط دلتنگی می آورد .
امسال دهمین سال است که پیشانی ات را با گلوله شکافتند و من با چشم خودم خون سرخت را که از کنار چشمان سیاهت گذشته بود دیدم و فهمیدم گاهی میتوان در ثانیه هزار بار مرد بی انکه جانی از بدن به در آید و مصطفای عزیزم این سالها گاهی هزاران بار مردم..
@raadiofarhang