از بند ۴ زندان اوین دكلمه از وحيد سرخ گل زندانى سياسى ( شعر از فرهاد حافظی سمنانی)

Screenshot
بوی خون دارد نفس های شما
فتنه ها میجوشد از نای شما
خاک اباد وطن ویرانه کرد
از همان اول قدم های شما
حسرت دیروز در امروزتان
بدتر از امروز فردای شما
زوزه هاتان حامل پیغام مرگ
طالع نحس است اوای شما
نان به خون این خلایق میزنید
رد خون بر روی لب های شما
ظاهرا زاهد ولی نا پارسا
نیست جز تزویر معنای شما
کاسبیتان با عزای مردم است
رنگ ماتم هست کالای شما
خسته ایم از وعده پوچ بهشت
ما نمیخواهیم رویای شما
زندگیمان را جهنم کرده اید
درد می روید ز دنیای شما
شاخه های پیچک هرز فساد
در تمام زیر و بالای شما
تار موی دختران میهنم
مایه تحریک نر های شما
روح بیمار شما غرق هوس
هرزگی در ان نظر های شما
خون این مردم به خشم اید به جوش
از وقاحت در سخن های شما
ثروت این سرزمین بازیچه ی
 عشق و حال کره خر های شما
زندگی مانند شاهان قجر
در محیط پشت درهای شما
خون مردم جای نان اورده اند
بر سر سفره پدرهای شما
تشنه خونید و لبریز جنون
ریشه اش در کودکی های شما
جز جنون و شهوت ویرانگی
نیست چیزی توی سرهای شما
در همه عالم ندیده هیچکس
ظالمی هم سنگ و هم پای شما
بعد ها ایندگان حیران شوند
از وجود چون معمای شما
با شما میهن شده ماتم سرا
پای هر درد ایست امضای شما
نیست موجودی چنین اهریمنی
در همه تاریخ همتای شما
توله عفریته زشت شبید
جز سیاهی نیست مبنای شما
نزدتان ابلیس شاگردی کند
 تا بیاموزد دغل های شما
سالها در راه تولید هراس
چوبه های دار فتوای شما
جو تاریخ است و ظالم رفتنیست
بی ثمر باشد تقلای شما
پای ایران ملتش خون داده است
تا ببرد از وطن پای شما
عاقبت این ملت لبریز خشم
می دهد حق عمل های شما
فصل نو اید دوباره خاکمان
می شود اباد منهای شما

دیدگاهی بنویسید

لطفا دیدگاه خود را در اینجا بنویسید
لطفا نام خود را در اینجا بنویسید

هفده + نوزده =